امشب ازاون شباست که بی خوابی به سرم،زده اما

حال هیچیو هم ندارم.یه وقتایی به شدت دلم میگیره که حتی

به بهترین دوستم هم نمیتونم بگم.

خیلی وقته که شدیدا دل نازک شدم و زود توچشام اشک جمع میشه

اماا به روی خودم پیش کسی نمیارم و سعی میکنم خودمو

شاد نشون بدم و موفق هم میشم

دلم یه اتفاق خوب میخواد،یه چیز جدید و حال خوب کن.

خسته شدم واقعا ازاین همه سست بودن،حرص چیزای مسخره رو خوردن

یا بی اراده بودندلم میخواد یه آدم مفید باشم،کار انجام بدم 

بیکار نباشم اما هیچی به هیچی.واقعا موندم که چه کنم

چرا باید انقدر بی حال باشم؟البته اینم بگم اکثر همسن و سالای من همینن

نمیدونم چرا اما همه ناراضی ان،اکثرشون باخانواده ااشون مشکل دارند.

بهتره بگم دهه هفتادیا اینطورین

عصبی،پرخاشگر،زودرنج ووو.

هیچ انتهایی این پستم نداره.محض دردودل مینویسم و بس.

:)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روزانه های حیدرشاه Matt منابع آزمون دکتری علوم انسانی بلاگ خيريه علوي مشهد Angel بانو همه چی موجوده فرکتال هنر Guy کتابخانه ثامن الائمه نام نیک